موضوع اطلاعیه به افکار عمومی و خطا به جوانان ایرانی ساکن خارج کشور.
جوانان عزیز و پناهندگان ایرانی مقیم خارج کشور و یا به هر دلایلی که بستگانتان در ایران هستند و میخواهید آنها را به بیبینید لطفا سفر خویش را به ایران متوفق کنید چرا چون این احتمال وجود دارد که جانتان به خطر به افتد و در ایران دستگیر بشوید همچنان که در خبرها آمده است بهار علی نیا و روژین محمدی نمونه بارز و روشنی هستند که در هنگام ورود به ایران توسط وزارت اطلاعات دستگیر شدند.
شما خودتان شاهد هستید که رژیم سرکوبگر ایران شلم کورم به درب و دیوار مشکوک میشود و دچار بیماریهای اسکیزوفرنی و پارانوئیدی شده اند سران رژیم جنون آخوند به طریق جنون آمیزی دست به دستگیری و شکنجه فعالان سیاسی و مدنی میزنند.
در این باره خیلی هشیار باشید به هیچ عنوان به کشور نا امن ایران سفر نکنید اگر هم با مشکلات روحی و روانی دچار شده اید به زود ترین وقت با روانشناسان ایرانیتبار مراجعه کنید که برای دریافت کمک از آنها کمک بگیرید.
لطفا جان خود را به خطر نه اندازید و ریسک نکنید به ایران سفر نکنید چرا چون ایران خیلی نا امن است و هیچ امنیت جانی برای شما وجود ندارد.
با تشکر ساموئیل کرماشانی 2011/12/5
-----------------------
مفقود شدن یک وبلاگ نویس و فعال سیاسی
خبرگزاری هرانا - بهار علی نیا، دانشجو و وبلاگ نویس هفته گذشته پس از خروج از منزل مفقود شده است.
نزدیکان وی به گزارشگران هرانا گفتند:"این وبلاگ نویس و فعال سیاسی هفتهٔ گذشته از خانه خارج شده و به منزل بازنگشته است."
خانواده وی که احتمال بازداشت وی را محتمل میدانستند نیز با مراجعه به زندان اوین پیگیر وضعیت وی شدند که تاکنون بازداشت ایشان مورد تائید قرار نگرفته است.
این دانشجو که در خارج از کشور مشغول به تحصیل بوده است دو هفتهٔ پیش برای دیدار خانوادهٔ خود به ایران بازگشته بود.
با توجه به سابقه و فعالیتهای وی احتمال میرود که وی توسط مامورین وزارت اطلاعات بازداشت شده باشد.
اخیرا پلیس فتا ( پلیس سایبری) در گفتگو با رسانه های حکومتی اعلام داشته است که با متخلفین در فضایی مجازی برابر قانون برخورد می کند و در پی این اظهارات نیز چندین
وبلاگ نویس در شهرهای مختلف بازداشت شده اند.
--------------------------------
دختر عصيانگر كوهستان
ريوار آبدانان به شهيد راه آزادي شيرين علمهولي؛ مهتابي كه بزرگتر از
انتظار شبانهي زمين بود اين منم شيرين
دختر عصيانگر كوهستان
آنجا كه در عمق بيشههاي انبوهش
پلنگهاي جوانِ خشم
گرد بركهي دلفريب مهتاب
پرغرور و فاتحانه ميغُرّند.
و شما اي زندانبانان پير و درماندهي اِوين!
ـكه خاليِ گنگ وحشتي
در نگاه سردتان دهان گشوده استـ
ميله و حصار و بندتان
ترفندي بيهوده است.
پلنگهاي جوانِ بيشههاي چشم من
هرگز رامتان نميشوند.
ـ ـ ـ ـ
هاي شكنجهگران نااميد و خستهي اِوين!
من از تبار جنگلهاي رُسته در مسير بادم
و در تگرگ تازيانههايتان
تنها نبض شورانگيز عصيان است
كه در تن زخمخوردهام تندتر ميتازد.
چرا بايد از برف سنگين حادثه ترسيد؟!
آنگاه كه محكمترين سنگر
يقين به حقيقت راهيست كه رفتهام.
چرا از تندباد سرد تاريكي بايد هراسيد؟!
آنگاه كه بر فراز چارپايهي اعدام نيز
راستقامتي، بشارتيست
انگشتان پر اشتياقم را
كه بوسههاي آفتاب
بسي نزديك است.
ـ ـ ـ ـ
اين منم شيرين
دختر عصيانگر كوهستان
چشمهايم، بلوطهاي آشناي زاگرساند
كه ريشه در زلالِ برفابهي قلّهها دارند
دستهايم، سواحل سبز و فراخِ اَرَساند
قلبم، آرارات است
و خون گرم فرات در بنفشهزاران رگانم جاريست.
هاي بازجويانِ بهناكجارسيدهي اِوين
كه از نسل شخيص كاسهليسان درباريد!
و سكوتم در برابر سيليِ هر پرسش
پرتاب سنگيست
به مرداب ژرف و كسالتبارِ يأستان
گيرم كه از پسِ تلاش جانفرسا
چند پياله خون و
مشتي استخوان شكستهي تنم
نصيب شما سلاّخان شود
اما با بيكرانِ نيلگونِ روح سركشم چه ميكنيد؟!
ميتوان مگر به كشتيهاي بزرگ پيروزي
كه بادبان در نسيم شوق من گشودهاند
تا به همهي بندرهاي چشم در راه جهان سفر كنند
فرمان توقف داد؟!
ميتوان مگر شكوه زاگرس و
قلّههاي تا بلندِ ابر را
به بند و غُل كشيد؟!
ميتوان مگر اَرَس را دستبند زد
و به سلول انفرادي برد؟!
آرارات را ميتوان مگر سرسپرده ساخت؟!
ميتوان مگر فرات را كَتبسته
در برابر جوخههاي مرگ
به رگبار گلوله بست؟!
ـ ـ ـ ـ
اين منم شيرين
دختر عصيانگر كوهستان
و شما عاليجنابان قضات!
كه بند ترازوي عدالت را
از گيسوان بريدهي مامِ ميهنم بافتهايد
گيرم كه حكم مرگ مرا
در فاصلهي كوتاه ثانيهاي چند
صادر كنيد
اما با توسن بادپا و بيقرارِ رؤياهايم چه ميكنيد؟!
كه يالافشان
پيشاپيش همهي زمانها ميتازد.
با قامت صخرهآساي ايمانم چه ميكنيد؟!
كه بلندترين چوبههاي دارتان نيز
در برابر آن بسي كوتاهند.
ـ ـ ـ ـ
من، شكوفهي سرخ اعتراضم
مشت گرهكردهي آتش.
خزان نخواهم ديد
بر باد نخواهم رفت
خاموش نخواهم شد
تا اين خارستان كهنسالِ بيداد را
ز ريشه بركنم.
ـ ـ ـ ـ
اين منم شيرين
دختر عصيانگر كوهستان
و در نبردِ همچنان
براي رَستن از پيلهي سياه تقدير
تا پرواز را مرهمِ بالهاي شكستهي زنِ شرقي كنم
من كه رهايي را از باد
سادگي را از آب
طراوت را از پونههاي وحشي
و بخشندگي را از آفتاب آموختهام
ـ ـ ـ ـ
اين منم شيرين
دختر عصيانگر كوهستان و
امتداد بيانتهايِ اِشراق
و اين حقيقت است كه در ايوانِ قلبم
تنبورِ پيوستهي عشق مينوازد.
بيهوده مرا به فرونشستن از رقص ققنوسيام نخوانيد
چرا كه آتشِ طلوع را
در سنگر جان مردمان آزاده
نميتوان مغلوب خاكسترِ شب نمود.
من اينك
نه چشمهي شيرين كوچكي
بلكه دريايم
تا ماهيهاي سياه كوچك را
به اقيانوس بزرگ روشنايي رهنمون گردم.
و شما اي مأموران لرزانِ اجرايِ حكم
بيهوده راه به انتها نشانم ندهيد
من قديّسهاي از تبار دُرناهاي مهاجرم
هر آسمان سفر،
براي من آغاز رسالتيست
ميروم تا با بهاران بازگردم
... و با بهاران بازخواهم گشت.
قنديلـ 27 نوامبر 2011
ريوار
انتظار شبانهي زمين بود اين منم شيرين
دختر عصيانگر كوهستان
آنجا كه در عمق بيشههاي انبوهش
پلنگهاي جوانِ خشم
گرد بركهي دلفريب مهتاب
پرغرور و فاتحانه ميغُرّند.
و شما اي زندانبانان پير و درماندهي اِوين!
ـكه خاليِ گنگ وحشتي
در نگاه سردتان دهان گشوده استـ
ميله و حصار و بندتان
ترفندي بيهوده است.
پلنگهاي جوانِ بيشههاي چشم من
هرگز رامتان نميشوند.
ـ ـ ـ ـ
هاي شكنجهگران نااميد و خستهي اِوين!
من از تبار جنگلهاي رُسته در مسير بادم
و در تگرگ تازيانههايتان
تنها نبض شورانگيز عصيان است
كه در تن زخمخوردهام تندتر ميتازد.
چرا بايد از برف سنگين حادثه ترسيد؟!
آنگاه كه محكمترين سنگر
يقين به حقيقت راهيست كه رفتهام.
چرا از تندباد سرد تاريكي بايد هراسيد؟!
آنگاه كه بر فراز چارپايهي اعدام نيز
راستقامتي، بشارتيست
انگشتان پر اشتياقم را
كه بوسههاي آفتاب
بسي نزديك است.
ـ ـ ـ ـ
اين منم شيرين
دختر عصيانگر كوهستان
چشمهايم، بلوطهاي آشناي زاگرساند
كه ريشه در زلالِ برفابهي قلّهها دارند
دستهايم، سواحل سبز و فراخِ اَرَساند
قلبم، آرارات است
و خون گرم فرات در بنفشهزاران رگانم جاريست.
هاي بازجويانِ بهناكجارسيدهي اِوين
كه از نسل شخيص كاسهليسان درباريد!
و سكوتم در برابر سيليِ هر پرسش
پرتاب سنگيست
به مرداب ژرف و كسالتبارِ يأستان
گيرم كه از پسِ تلاش جانفرسا
چند پياله خون و
مشتي استخوان شكستهي تنم
نصيب شما سلاّخان شود
اما با بيكرانِ نيلگونِ روح سركشم چه ميكنيد؟!
ميتوان مگر به كشتيهاي بزرگ پيروزي
كه بادبان در نسيم شوق من گشودهاند
تا به همهي بندرهاي چشم در راه جهان سفر كنند
فرمان توقف داد؟!
ميتوان مگر شكوه زاگرس و
قلّههاي تا بلندِ ابر را
به بند و غُل كشيد؟!
ميتوان مگر اَرَس را دستبند زد
و به سلول انفرادي برد؟!
آرارات را ميتوان مگر سرسپرده ساخت؟!
ميتوان مگر فرات را كَتبسته
در برابر جوخههاي مرگ
به رگبار گلوله بست؟!
ـ ـ ـ ـ
اين منم شيرين
دختر عصيانگر كوهستان
و شما عاليجنابان قضات!
كه بند ترازوي عدالت را
از گيسوان بريدهي مامِ ميهنم بافتهايد
گيرم كه حكم مرگ مرا
در فاصلهي كوتاه ثانيهاي چند
صادر كنيد
اما با توسن بادپا و بيقرارِ رؤياهايم چه ميكنيد؟!
كه يالافشان
پيشاپيش همهي زمانها ميتازد.
با قامت صخرهآساي ايمانم چه ميكنيد؟!
كه بلندترين چوبههاي دارتان نيز
در برابر آن بسي كوتاهند.
ـ ـ ـ ـ
من، شكوفهي سرخ اعتراضم
مشت گرهكردهي آتش.
خزان نخواهم ديد
بر باد نخواهم رفت
خاموش نخواهم شد
تا اين خارستان كهنسالِ بيداد را
ز ريشه بركنم.
ـ ـ ـ ـ
اين منم شيرين
دختر عصيانگر كوهستان
و در نبردِ همچنان
براي رَستن از پيلهي سياه تقدير
تا پرواز را مرهمِ بالهاي شكستهي زنِ شرقي كنم
من كه رهايي را از باد
سادگي را از آب
طراوت را از پونههاي وحشي
و بخشندگي را از آفتاب آموختهام
ـ ـ ـ ـ
اين منم شيرين
دختر عصيانگر كوهستان و
امتداد بيانتهايِ اِشراق
و اين حقيقت است كه در ايوانِ قلبم
تنبورِ پيوستهي عشق مينوازد.
بيهوده مرا به فرونشستن از رقص ققنوسيام نخوانيد
چرا كه آتشِ طلوع را
در سنگر جان مردمان آزاده
نميتوان مغلوب خاكسترِ شب نمود.
من اينك
نه چشمهي شيرين كوچكي
بلكه دريايم
تا ماهيهاي سياه كوچك را
به اقيانوس بزرگ روشنايي رهنمون گردم.
و شما اي مأموران لرزانِ اجرايِ حكم
بيهوده راه به انتها نشانم ندهيد
من قديّسهاي از تبار دُرناهاي مهاجرم
هر آسمان سفر،
براي من آغاز رسالتيست
ميروم تا با بهاران بازگردم
... و با بهاران بازخواهم گشت.
قنديلـ 27 نوامبر 2011
ريوار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر