Ads 468x60px

سازمان شورای اتحاد ملی کرمانشاه ایلام و لرستان

۱۳۹۱ آبان ۲۱, یکشنبه

۲۰ آبان سومین سالگرد اعدام رفیق مبارز احسان فتاحیان است.




۲۰ آبان سومین سالگرد اعدام رفیق مبارز احسان فتاحیان است.

یاد و خاطر این عزیز را گرامی‌ می‌داریم.
احسان فتاحیان (زادهٔ ۱۳۶۰ در کرمانشاه) فعال سیاسی کرد ایرانی و پیشمرگ حزب کومله زحمتکشان کردستان بود .که بامداد روز چهارشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۸ در سنندج اعدام شدفتاحیان در ۲۹ تیر ۱۳۸۷ در کامیاران دستگیر شد. دادگاه انقلاب اسلامی سنندج وی را به اتهام عضویت در حزب کومله و تبلیغ علیه نظام به ده سال حبس توام با

 تبعید در شهرستان رامهرمز محکوم کرد. اما دادستان با اعتراض به ملایم بودن حکم دادگاه بدوی، خواستار ارسال پرونده به دادگاه تجدید نظر شد و دادگاه تجدید نظر استان کردستان با تایید اتهام محاربه با خدا، حکم ده سال زندان را به اعدام افزایش داد. به گفته برخی حقوق‌دانان این رأی دادگاه تجدیدنظر نقض آشکار قوانین ایران بود. بر پایه ماده ۲۵۸ قانون آئین دادرسی کیفری محاکم تجدید نظر تنها در صورتی مجاز به تشدید حکم بدوی می‌باشند که حکم صادره از حداقل مجازات مقرر در قانون کمتر باشد. و در مورد فتاحیان حداقل مجازات یک سال زندان بوده‌است

پس از صدور حکم اعدام برای فتاحیان بسیاری از سازمان‌های حقوق بشری از جمله دیده‌بان حقوق بشر و عفو بین‌الملل خواستار لغو این حکم شدند. همچنین فتاحیان اعتصاب غذایی را آغاز کرد که با همراهی بسیاری از زندانیان زندان سنندج به یک اعتصای غذای دسته‌جمعی تبدیل شد و تعدادی از زندانیان زندان‌های دیگر استان‌های کردستان و آذربایجان غربی هم به این اعتصاب غذا پیوستند.اعدام فتاحیان در شرایطی در ۲۰ آبان اجرا شد که به خانوادهٔ او اجازه ملاقات با وی داده نشد و جسدش نیز به خانواده تحویل نشد. بگفته شیرین عبادی این که به خانواده یک زندانی در شب آخر اجازه ملاقات داده نشود و جنازه او هم مخفیانه به خاک سپرده شود بسیار عجیب و غیر معمول است و این احتمال را مطرح می‌کند که وی در زندان با توجه به شرایط بد نگهداری و یا اعتصاب غذا جان باخته باشد


----------------------------------





رنج نامه ی احسان فتاحیان خطلب به افکار عمومی
واپسین شعاع آفتاب شبانگاهی
نشان دهنده ی راهی ست که خواهان در نوشتن آنم
خش خش برگ ها زیر قدم هایم
میگوید : بگذار تا فرو افتی
آنگاه راه آزادی را باز خواهی یافت.
هرگز از مرگ نهراسیده ام , حتی اکنون که آن را در قریب ترین فضا و صمیمانه ترین زمان , در کنار خویش حس میکنم. آن را میبویم و بازش میشناسم , چراکه آشنایی ست دیرینه به این ملت و سرزمین. نه با مرگ که با دلایل مرگ سر صحبت دارم , اکنون که (( تاوان )) دگردیسی یافته و به طلب حق و آزادی ترجمه اش نموده اند , آیا میتوان باکی از عاقبت و سرانجام داشت؟ ((ما)) ای که از سوی ((آنان )) به مرگ محکوم شده ایم در طلب یافتن روزنه ای به سوی یک جهان بهتر و عاری از حق کشی در تلاش بوده ایم , آیا آنان نیز به کرده ی خود واقف اند؟
در شهر کرمانشاه زندگی را آغازیدم , آنجا که بزرگیش ورد زبان هم میهنانم است , آنجایی که مهد تمدن میهنم بوده است. قطور ذهن ام بدان سویم کشید که تبعیضی را و وضعیتی ناروا را بفهمم و از اعماق وجود درکش نمایم که گویای ستم بود , ستمی در حق من چنان فردی انسانی و در حق من چنان مجموعه ای انسانی , پیگیری چرایی ستم و رفع آن به هزاران فکرم راهبر شد , اما وااسفا که آنان چنان فضا را مسدود و حق طلبی را محجور و سرکوب کرده بودند که در داخل راهی نیافتم و ورای محدوده های تصنعی به مکانی دیگر و مامنی دیگر کوچیدم : (( من پیشمرگه ی کومله شدم)) , سودای یافتن خویش و هویتی که از آن محروم شده ام من را بدان سو کشاند. دور شدن از خواستگاه کودکی هرچند آزاردهنده و سخت بود اما هیچ گاه باعث انقطاع من از زادگاهم نشد. هراز گاهی به قصد تجدید دیدار و بازیابی خاطرات روانه ی خانه ی نخستین میگشتم , اما یک بار (( آنان )) دیدار را به کامم تلخ کردند , دستگیرم کردند و به قفسم انداختند. از همان آغاز و با پذیرایی انسان دوستانه ی دستگیر کنندگانم !! فهمیدم که همان سرنوشت تراژدیک و غمناک همراهان و رهروان این راه پررهرو به انتظار نشسته است : شکنجه , پرونده سازی , دادگاه سرسپرده و شدیدا تحت نفوذ , حکمی کاملا ناعادلانه و سیاسی , و در نهایت مرگ......
بگذارید خودمانی تر بگویم : پس از دستگیری در شهر کامیاران به تاریخ 29/4/87 و پس از چند ساعت مهمان بودن در اداره ی اطلاعات آن شهر , در حالی که دستبند و چشمبندی قطور حرکت و دیدن را برایم ممنوع نموده بود , فردی که خود را معاون دادستان معرفی میکرد شروع به طرح یک سری پرسش بی ربط و مملو از اتهامات واهی نمود (لازم به ذکر است که هرگونه بازپرسی قضایی در محیطی غیر از محیط دادسرا و دادگاه طبق قانون مطلقا ممنوع است). بدین ترتیب اولین دور بازجویی های عدیده ام کلید خورد. همان شب به اداره ی اطلاعات استان کوردستان در شهر سنندج منتقل شدم و سور واقعی را آنجا تجربه نمودند : سلولی کثیف با دستشویی نامطبوع و پتوهایی که احتمالا ده ها سال از ملاقاتشان با آب و پاکیزگی میگذشت! . از آن به بعد شب و روز دالان پایینی و اتاق های بازجویی با چاشنی کتک و شکنجه ی طاقت فرسا , به تسلسلی پایان ناپذیر و سه ماهه تبدیل شد. بازجویان محترم در جهت ارتقای منزلت شغلی خویش و در سودای چند پشیزی ناچیز و بی ارزش , در این سه ماه به طرح اتهاماتی عجیب و غریب میپرداختند که خود بهتر از هرکس به کذب بودن آنها ایمان داشتند. علی رغم آزمودن تمامی روش ها و در عملیاتی مسلحانه شرکت نموده بودم , اتهاماتی که در بسیار در اثبات آن کوشیدند. تنها موارد اثباتی عضویت در کومله و تبلیغ علیه نظام بود که بهترین گواه در یگانه بودن اتهامات رای دادگاه بدوی است , شعبه ی اول دادگاه انقلاب اسلامی سنندج حکم به 10 سال حبس توام با تبعید به زندان رامهرمز داد. ساختار اداری و سیاسی ایران همیشه دچار آفت تمرکز گرایی بوده است اما در این یکی نمونه که به ظاهر قصد تمرکز زدایی از امر قضا را داشتند. به تازگی اختیار و صلاحیت تجدید نظر در احکام متهمین سیاسی را در بالاترین سطح – حتی اعدام – از دیوان عالی گرفته و به محاکم تجدید نظر استان سپرده اند , با اعتراض دادستان کامیاران به حکم بدوی و در نهایت تعجب و برخلاف قوانین موضوعه و داخلی خود ایران , شعبه ی چهارم دادگاه تجدید نظر استان کوردستان حکم 10 سال زندان را به اعدام تبدیل نمود. بر پایه ی ماده 258 قانون آیین دادرسی کیفری محاکم تجدید نظر تنها در صورتی مجاز به تشدید حکم بدوی میباشند که حکم صادره از حداقل مجازات مقرر در قانون کمتر باشد. بر طبق کیفر خواست دادستان ئ اتهام وارده _ یعنی محاربه(دشمنی با خدا) – حداقل حکم در این مورد یک سال است حال خود فاصله ی 10 سال توام با تبعید را با این حداقل مقایسه کنیدتا پی به غیر قانونی, غیر حقوقی و سیاسی بودن حکم اعدام ببرید.
البته ناگفته نماند که مدتی کوتاه پیش از تبدیل حکم, مجددا" از زندان مرکزی سنندج به بازداشتگاه اداره اطلاعات منتقل و در آنجا از من خواسته شد طی یک مصاحبه ویدیوئی به اعمالی ناکرده اقرار و کلمات و جملاتی در رد افکار خویش برزبان آورم . علی رغم فشارها ی شدید, من حاضر به قبول خواسته نامشروع آنان نشدم و آنها نیز صراحتا" گفتند حکمم را به اعدام تبدیل خواهند نمود, که خیلی زود به عهد خویش وفا کردن و سرسپردگی دادگاه را به مراجع امنیتی و غیر قضایی اثبات نمودن. پس آیا انسان می تواند بر آنان خرده ای بگیرد؟!
قاضی سوگند خورده که همه جا, در هر زمان و در قبال هر فرد و موضوعی بی طرف مانده و صرفا" از دریچه ی حقوق و قانون به جهان بنگرد, که امین قاضی این سرزمین به قهقرا رفته می تواند ادعا نماید که سوگند را نشکسته و بی طرف و عادل باقی مانده است؟ به زعم بنده چنین قضاتی به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسند. هنگامی که کل سیستم های قضایی ایران به اشاره یک بازجوی بی دانش و عاری از هرگونه سواد حقوقی , دستور بازداشت, محاکمه, محبوس نمودن و مرگ افراد را اجرا می نماید, آیا می توان بر یک یا چند قاضی خرده پای یک استان همیشه تحت ستم و تبعیض خرده گرفت؟ آری, خانه از پای بست ویران است......
حال علی رغم این که در آخرین ملاقاتم در داخل زندان با دادستان صادر کننده کیفر خواست, وی به غیر قانونیبودن اجرای حکم در هنگامه ی اکنون اذعان داشت, اما برای دومین بار قصد اجرای حکم را دارند. نا گفته پیداست که اینچنین پافشاری کردن بر اجرای حکم به هر نحو ممکن , نتیجه ی فشارهای محافل امنیتی و سیاسی خارج از قوه ی قضائیه است . افراد عضو این محافل تنها از زاویه ی فیش حقوقی و اغراض و نیات سیاسی خویش به موضوع مرگ و زندگییک زندانی سیاسی می نگرند, برای آنان ورای اهداف غیر مشروع خویش هیچگونه ((مسئله))ای قابل طرح و تصور نیست, حتی اگر اولین حق همزاد بشر یعنی حق حیات باشد. اسناد جهانی و بین المللی پیشکش, آنان حتی قوانین و الزامات داخلی خود را نیز هیچ و بیهوده می انگارند.
اما سخن آخر: اگر به گمان زورورزان و حاکمان, مرگ من موجب حذف مسئله ای به نام مسئله کردستان خواهد شد باید گفت زهی خیال باطل . نه مردن من و نه هزاران چون من مرهمی بر این درد بی درمان نخواهد بود و چه بسا آتش آنرا شعله ورتر خواهد نمود. بی گمان ((هر مرگ اشارتی است به حیاتی دیگر)).
احسان فتاحیان
زندان مرکزی سنندج
17/8/1388
 –

-------------------------


ئێحسان فه‌تاحیان

دوایین تیشکی هه‌تاوی ئێواران ئاماژه‌ به‌و ڕێگایه‌ ده‌کات که‌ ده‌مهه‌وێت بینوسم.
خشه‌خشی گه‌ڵاکان له‌ ژێر هه‌نگاوه‌کانمدا ده‌ڵێن: لێگه‌ڕی با بکه‌ویته‌ خواره‌وه‌،
ئه‌و کاته‌یه‌ که‌ ڕێگای ئازادی ده‌دۆزیته‌وهقه‌ت له‌ مردن نه‌ترساوم،ته‌نانه‌ت ئێستاش که‌ له‌ نزیکمه‌وه‌یه‌ و زۆر به‌ گه‌رمی هه‌ستی پێ ده‌که‌م، بۆنی ده‌که‌م و ده‌یناسمه‌وه‌،چونکه‌ ئاشنای دێرینی منه‌. 
له‌ شاری کرماشان ژیانم ده‌ست پێکرد، ئه‌و شوێنه‌ی که‌ گه‌وره‌یی له‌ سه‌ر زمانی هاونیشتمانیه‌کانمه‌، ئه‌و شوێنه‌ی که‌ لانکه‌ی شارستانیه‌ته‌. له‌وێدا هه‌ستم به‌ هه‌ڵاواردن کرد، زوڵمیک له‌ به‌رانبه‌ر منی تاک و له‌ به‌رانبه‌ر کومه‌ڵگه‌یه‌کی مرۆڤایه‌تی. بهدواداچوون بۆ ئه‌و زوڵم و هه‌ڵاواردنه‌ هه‌زاران ڕێچکه‌ی به‌ بیرمدا هێنا، به‌ڵام به‌داخه‌وه‌ ئه‌وه‌نده‌ ڕه‌وشه‌که‌یان ئاسته‌نگ کردبوو، که‌ له‌ ناوه‌وه‌ ڕێگایه‌کم نه‌دۆزیه‌وه‌. سه‌ودای دۆزینه‌وه‌ی خۆم، شوناسی خۆم که‌ لێی بێبه‌ری کرابووم، منی بۆ ده‌رهوه‌ی سنووره‌ ده‌ستکرده‌کان ڕاکێشا و بووم به‌ پێشمه‌رگه‌ی کۆمه‌ڵه‌. دوور که‌وتنه‌وه‌ له‌ شوێنی منداڵیم هه‌رچه‌ند پڕ ئازار بوو، به‌ڵام هیچ کات نه‌بوو به‌‌ هۆکاری دابڕان له‌ شوێنی له‌ دایکبوونم. جارێک که‌ به‌ نیه‌تی سه‌ردانی خانه‌واده‌ و بیره‌وه‌ریه‌کان گه‌ڕامه‌وه‌، دیداریان لێم تاڵ کرد،ده‌ستبه‌سه‌ر کرام و خرامه‌ ناو قه‌فه‌سه‌وه‌. له‌ هه‌مان ده‌ستپێکدا به‌ پێشوازی مرۆڤدۆستانه‌ی ئه‌و که‌سانه‌ی ده‌ستبه‌سه‌ریان کردم، تێگه‌یشتم که‌ هه‌مان چاره‌نووسی تراژیکی ڕێبوارانی ئه‌م ڕێگایه‌ چاوه‌ڕوانمه‌،ئه‌شکه‌نجه‌، دۆسیه‌، دادگا ، سزای نادادوه‌رانه‌ و له‌ کۆتایدا مه‌رگ.
لێمگه‌ڕین خۆمانیانه‌ تر بڵیم: له‌ دوای ده‌ستبه‌سه‌رکردنم له‌ ڕێکه‌وتی 29.4.87 و پاش چه‌ند کاتژمێر میوان بوون له‌ ئیداره‌ی ئیتلاعاتی شاری کامیاران، له‌ کاتێکدا که‌له‌پچه‌ له‌ ده‌ست و چاوه‌کانم به‌سترابوون، بینینیان لێ قه‌ده‌غه‌ کردم. ئیتر گواسته‌نه‌وه‌ بۆ ئیتلاعاتی شاره‌کانی تر له‌ ڕۆژهه‌ڵاتی کوردستان ده‌ستی پێکرد: ژووری تاکه‌که‌سی، ئه‌شکه‌نجه‌، لێکوڵینه‌وه‌ و دواتر به‌ تۆمه‌تی ئه‌ندامیه‌‌تی له‌ کۆمه‌ڵه‌ و هه‌وڵدان له‌ دژی ئاسایشی نه‌ته‌وه‌یی، له‌ یه‌که‌م دادگادا حوکمی 10 ساڵ زیندان و دوور خستنه‌وه‌م به‌ سه‌ردا سه‌پێندرا،پێکهاته‌ی ئیداری و سیاسی ئێران هه‌موو کات تووشیاری ئافه‌تی ناوه‌ندگه‌رایی بووه‌،به‌ڵام له‌م یه‌کیاندا گوایه‌ ئه‌و ناوه‌ند گه‌رایه‌ نه‌ماوه‌ و ده‌سه‌ڵاتی پێداچوونه‌وه‌ی حوکمه‌کان له‌ باڵاترین ئاست واته‌ له‌ سێداره‌دانیان،له‌ دیوانی باڵای وڵات وره‌گرتووه‌ته‌وه‌ داویانه‌ته‌ دادگاکانی پێداچوونه‌وه‌ی پارێزگا،لێره‌دا بوو کاتی ناره‌زایه‌تی به‌ حکومی دادگا ،ناباوه‌ڕانه‌ دادگای پێداچوونه‌وه‌ی پارێزگای ،سنه‌ حوکمی ده‌ ساڵ زیندان گوری به‌ حوکمی له‌ سێداره‌دان. جێ بیر هینانه‌وه‌یه‌ که‌ ماوه‌یه‌کی کورت دووای گوڕینی حوکمه‌که‌،له‌ گرتووخانه‌ی ناوه‌ندی شاری"سنه‌" دیسانه‌وه‌ گوازرامه‌وه‌ بۆ ئیداره‌ی ئیتلاعات و له‌وی داواین لێکردم له‌ به‌رچاو کامێرا ئه‌و کردوه‌انه‌ی نه‌مکردووه‌ دانی پێدا بنێنم.سه‌ڕه‌ڕای گوشار وئه‌شکه‌نجه‌ی زۆر،من ئاماده‌ نه‌بووم ئه‌وه‌ کاره‌ بکه‌م و ئه‌وانیش ڕاشکاوانه‌ وتیان،له‌ سێداره‌ت ده‌ده‌ین. ئێستاکه‌ له‌ دوواین دیدارم له‌ گه‌ل دادستان له‌ ناو گرتووخانه‌،ناوبراو وتی که‌و جێبه‌جیکردنی ئه‌و حوکمه‌ نا یاسایه‌،به‌ڵام بو ودووه‌م جار به‌ نیزان که‌ حوکمه‌که‌ جێبه‌جێ بکه‌ن.بێگومان ئه‌وه‌ ئینسانه‌ پێداگری ده‌زگاکانی ئاسایشی و سیاسی بۆ جێبه‌جێکردنی ئه‌و حوکمه‌،ئه‌و لایه‌نانه‌ ته‌نیا له‌ ڕونگه‌ی،بڕی مووچه‌که‌یانه‌وه‌ چاو له‌ ژیان ومردنی گیراوێکی سیاسی ده‌که‌ن. بۆ ئه‌وان مه‌به‌سته‌ ناڕه‌واکانیان،هیچ بابه‌تێک گه‌ڵاڵه‌ ناکرێت،ته‌نانه‌ت ئه‌گه‌ر سه‌ره‌تایترین مافی ژیان بێت،واته‌ژیان.به‌ڵام قسه‌ی کوتایی،ئه‌گه‌ر به‌ گۆمانی زاڵمان و ده‌سه‌ڵاتداران،مه‌رگی من هۆکاری سڕینه‌وه‌ی کێشه‌ی کورد و کوردستانه‌،پێویسته‌ بڵێم ئه‌و خه‌یاڵێکی به‌تاڵه‌.نه‌ مردنی من و نه‌هه‌زارانیتر وه‌ک من،مه‌رهه‌میک نابێت بۆ ئه‌و ده‌رده‌ بێ ده‌رمانه‌ و به‌ڵکوو بلێسه‌ی ئاگره‌که‌ی،فراوانتر ده‌کات.بێ گومان هه‌ر مه‌ره‌گێک ئاماژه‌یه‌ به‌ ژیانێکی تر.
ئێحسان فه‌تاحیانگرتووخانه‌ی ناوه‌ندی سنه‌
-----------------------
I Never Feared Death: The Plight of Ehsan Fattahian


The last glimmers of the dusk sun


Are showing me the path on which to write;


The sounds of leaves under my steps


Are telling me “let yourself fall


And you will rediscover the path to freedom.”


I never feared death. Even now, as I feel its odd and honest presence next to me, I still want to smell its aroma and rediscover it; Death, who has been the most ancient companion of this land. I don’t want to talk about death; I want to question the reasons behind it. Today, when punishment is the answer for those who seek freedom and justice, how can one fear his fate? Those of “us” who have been sentenced to death by “them” are only guilty of seeking an opening to a better and fair world. Are “they” also aware of their deeds?


I started my life in the city of Kermanshah, the name of which has always been on the tongues of my compatriots for its greatness; the city which is called the cradle of civilization. As my thoughts were developing, I came to see and feel the injustice and discrimination; an injustice that targeted me not only as an individual but also as a member of humankind. I went in thousand different directions to find out the reasons behind injustice. Alas, they had made the arena so closed for those who were thriving for justice that I could not find my way in. I immigrated to another arena outside the superficial boundaries to find answers to my questions. I became a Komeleh guerilla in order to find my stolen identity. Yet I never separated from my first home, and once in a while I returned there to renew my memories. And then one day, they found me during one of my visits, arrested me and put me in a cage. The greeting my captors reserved for me from day one convinced me that my fate would be similar to those who had walked before me along that road: torture, fabricated charges, biased court, an unjust and politically motivated verdict and finally death.


Let me put it this way: after being arrested on July 20th, 2008, in Kamyaran, I was taken to the Intelligence Ministry’s local office. A few hours later, as I was blindfolded and chained and could not see or move, a person who introduced himself as the deputy prosecutor began questioning me. His questions were irrelevant and filled with made up accusations (let me remind you that it is strictly against the law to interrogate people in places other than courts and tribunals). This was the first of many interrogation sessions I had to face. The same night, I was taken to the Intelligence Ministry’s provincial headquarters in Sanandaj, where I had to attend the real party: a dirty cell with a disgusting washroom. The blankets had not been washed for years. This was the beginning of three months of going up and down the hall from my cell to the interrogation room, always being beaten along the way. The honorable interrogators were so keen to get a promotion or make a bit more money that they accused me of all kinds of bizarre things, even though they knew of the falsehood of their accusation. They used every means in their power to prove that I had taken part in armed operations. In the end they could only prove that I had been a member of Komeleh and had taken part in propaganda activities against the regime. The 10 year sentence handed by the initial court is good proof that I only had one charge. The 1st branch of the Revolutionary Court in Sanandaj sentenced me to 10 years in prison, to be served in Ramhormoz Prison outside Kordestan. The political and administrative establishment in Iran has always been in favor of centralized policies, but, apparently, in my case, they had decided to reverse course! Recently provincial appeals courts have become the judicial authority to rule in cases related to political prisoners, even in capital punishment cases. Capital punishment cases were the jurisdiction of the Supreme Court. So, the Kamayaran prosecutor objected the initial ruling, and, surprisingly, against Iranian law, the 4th branch of the Kordestan Appeals Court changed the 10 year sentence to a death sentence. According to Article 258 of Iranian Criminal law, appeals courts can only issue a heavier sentence when the initial sentence is lighter than the minimum punishment required by law. The indictment presented by the prosecutor stated the charge as Moharebeh (enmity against God). The minimum punishment required by law in similar cases is 1 year in prison. Now, be the judge yourself and compare the 10 year prison sentence (served in exile) with the minimum required to see how illegal, unlawful and political the death sentence is.


Let me add that, shortly before my sentence was changed to the death sentence, I was taken from Sanandaj prison to the Intelligence Ministry’s detention center, where I was asked to make a false confession on camera, show remorse for the actions I had not committed and reject my beliefs. I did not give in to their illegitimate demands, so I was told that my prison sentence would be changed to the death sentence. They were fast to keep their promise and prove to me how courts always concede to the demands of intelligence and non-judicial authorities. How can one criticize the courts then?


All judges take an oath to remain impartial at all times and in all cases, to rule according to the law and nothing but the law. How many of the judges of this country can say that they have not broken their oath and have remained fair and impartial? In my opinion the number is countable with the fingers on my hand. When the entire justice system in Iran orders arrests, trials, imprisonments and death sentences with the simple hand gesture of an uneducated interrogator, what is to be expected from a few minor judges in a province that has always been discriminated against? Yes, in my view, it is the foundation of the house which is in ruins.


Last time I met in prison with the prosecutor who had issued the initial indictment, he admitted that the ruling was illegal. Yet, for the second time, it has been ruled that my execution should be carried out. It goes without saying that the insistence to carry out the execution at any cost is a result of pressures exercised by political and intelligence groups outside the Judiciary. People who are part of these groups look at the question of life and death of a prisoner only based on their own political and financial interests. They cannot see anything but their own illegitimate objectives, even when it is the question of a person’s right to life - the most basic of all human rights. How pointless is it to expect them to respect international treaties when they don’t even respect their own laws?


Last word: if the rulers and oppressors think that, with my death, the Kurdish question will go away, they are wrong. My death and the deaths of thousands of others like me will not cure the pain; they will only add to the flames of this fire. There is no doubt that every death is the beginning of a new life.


Ehsan Fattahian,


Sanandaj


17/8/1388




Translated from Persian into English by Samuel kermashani
---

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر